آقایی که اون باشه | Yektay ashegh _ ali.radpoor
نام رمان: آقایی که اون باشه!
نویسندگان : Yektay ashegh _ ali.radpoor
ویراستار: DENIRA
ژانر: عاشقانه
**رمان کوتاه**
خلاصه رمان آقایی که اون باشه:
آقایی که ایشون باشه معلومه چی در میاد یه مرد پولدار و از خود راضی،البته از چشم هاش میشه حس کرد که مرد مهربون و با احساسیه. اما اینقدر تو ناز و نعمت بزرگ شده، اینا براش کمرنگ شدن ! اگه من پزشک شخصی ایشونم دوباره اینا رو یادش میارم!
.
*توجه:
این رمان ارباب و برده ای نیست. تنها روایتی ساده و تخیلی از زندگی پولدارترین پسر تهران و یه پزشک هست که از گذشته سرنوشت شون به هم گره خورده!
مقدمه رمان آقایی که اون باشه:
سکوت کردم فریاد زدی!
نمیدونم چرا ما باید به خاطر خانواده هامون تقاص پس بدیم اما سرنوشت اینه
شاید باید من ازت دور باشم تا آرامش بگیری ؛
نمیدونم آخرش چی میشه اما همیشه دوست خواهم داشت!
قسمتی از رمان آقایی که اون باشه:
پروا:
مانتوی سفیدم رو پوشیدم و شالم رو سرم کردم.از بابا خداحافظی کردم و آپارتمان رو ترک کردم.
امروز باید به یکی از روستاهای اطراف تهران میرفتم.مریضم آبله گرفته بود و امکانات درمانی هم زیر صفر!
سر خیابون یه تاکسی گرفتم برای خارج شهر راهی شدم .
***
معاینه که تموم شد دخترک رو خوابوندم و رو به مادرش گفتم:
_ لطفا تمام چیزایی که گفتم رعایت کنین و این قرصا رو میفرستم براتون به موقع استفاده کنه.
_ چشم خانم دکتر،واقعا ممنونیم.
لبخند زدم.
_ خواهش میکنم، کاری نکردم!
و با خداحافظی کلبه رو ترک کردم، که گوشیم زنگ خورد:
_ پروا ….برین بیرون ….بیا خونه..
با بهت گفتم:
-چی شده بابا؟ چه خبره؟
_ زود بیا.
و تق گوشی قطع شد. سریع با سرعتی زیاد مشغول دویدن شدم. چی شده بود؟
از روستا که خارج شدم، سریع ماشین گرفتم و بعد دادن آدرس خواستم به سرعت برونه!
تموم وجودم رو استرس گرفته بود،از طرفی هم هرچی بابا رو میگرفتم، جواب نمیداد! خدایا خودت کمک کن!
وقتی رسیدم تهران سریع آدرس آپارتمان مون رو دادم. من رو که رسوند، با عجله پیاده شدم و رفتم جلو ساختمون که دهنم از تعجب باز موند با چیزی که دیدم!
ماشین پول دارترین پسر تهران،جلو آپارتمان ما با کلی محافظ؟!
سریع رفتم بالا، صدای داد همسایه ها می اومد.
رسیدن من ،همزمان شد با داد یکی از محافظا گفت :
_ خفه شین!
نگاه بابا به من که پشت به پاکان( پولدارترین پسر تهران) و محافظش بودم افتاد.
پاکان به طرفم برگشت و گفت:
_ به به! خانوم شماهم مال این ساختمونی ؟
ماتم برده بود ،محافظش داد زد:
_ نشنیدی آقا چی گفتن؟
به آرومی گفتم:
_ مال… همین جام!
پاکان نیشخندی زد و رو به بقیه گفت:
_ خوب من دیگه میرم، آپارتمان شما آخرین آپارتمان این منطقه بود که من شخصا اومدم بهتون هشدار دادم،مجوزش و همه کاراش جور شده و انجام شده. آپارتمان ها رو تا یه ماه دیگه تخلیه کنین وگرنه هر چی شد پای خودتونه!
و بی هیچ حرف دیگه همراه محافظش رفت و نگاه متعجب من رو روی خودش جا گذاشت!
دانلودستان
- تعداد صفحات کتاب : 82 صفحه
- دانلود رمان براي اندرويد،تبلت با فرمت apk
- دانلود رمان براي آيفون،ايپد،اندرويد،تبلت با فرمت epub
- دانلود رمان براي جاوا با فرمت jar
- دانلود رمان براي موبایل و کامپيوتر با فرمت PDF
- کانال تلگرام رمان دانلود: Telegram.me/romandl
چرا دانلود نمیشه
لینکا که هیچ مشکلی ندارن?