بیسیمچی عشق| زهرا بهاروند
نام رمان: #بیسیمچی_عشق
نویسنده: #زهرا_بهاروند
ژانر: #عاشقانه
خلاصه رمان بیسیمچی عشق:
قصه، قصه یِ عشقی در بحبوحه ی خون و بویِ باروت است.
قصه ی مَردی در دوراهی سختِ سرنوشت، بین مَرد بودن و عاشق ماندن! و چه کسی گفته که نمیتوان مردانه عاشق بود؟
همهی قصهها شروع و پایانی دارند. قصهی من اما، شروعی بیپایان بود، دقیقاً از روزی که بعد از یک سال و چند ماه دیدمش؛ سرنوشت جوری دیگر ورق خورد.
بخشی از رمان بیسیمچی عشق:
خسته و کلافه از گرمای خرداد ماه دزفول، درِ حیاط را باز میکنم.
کفشهایم را در میآورم و کنار حوض پرت میکنم!
اگر عمو سبحان اینجا بود میگفت آنقدر شلختهام که اگر ازدواج کنم، سر یک هفته پسم میفرستند!
گفتم عموسبحان، دردانه عمو و ته تغاری خانواده.
عمو ستوان ارتش است، در نیروی زمینی کار میکند و یک سالی میشود به تهران منتقل شده است.
لبخندی میزنم و زیر لب “دلم برات تنگ شده عمو”یی میگویم.
میخواهم چادرم را دربیاورم که با کفشهای زیادی دم در مواجه میشوم، شستم خبردار می شود که خانوادهی عمو سعید مهمان خانهمان هستند. در را که باز میکنم و داخل میشوم، صدای حرف زدن عموسبحان به گوشم میخورد!
ناگهان، آنقدر حسِ خوب به رگهایم تزریق میشود که خوشحال و ذوق زده، واردِ پذیرایی میشوم و وقتی تکیهزده به پشتیها میبینمش، امانش نمیدهم و به سمتش میروم.
خندان از جایش بلند میشود و به سمتم میآید.
به عادت بچگی از گردنش آویزان میشوم!
میخندد و دستش را نوازشگونه از روی مقنعهی سورمهای رنگم روی سرم میکشد.
– آخه بچه! دیگه وقتِ شوهر دادنت رسیده اینجوری آویزون میشی! کی میخوای بزرگ شی؟
استفاده از تضادها، آن هم در چند جملهی کوتاه فقط تخصص عموسبحان است.
با لبخندِ بزرگی روی صورتم از او جدا میشوم و با لحن به شدت لوسی که همیشه اعتراض مادرم را به دنبال دارد میگویم:
دانلودستان
- تعداد صفحات کتاب : 97 صفحه
- دانلود رمان برای اندروید،تبلت با فرمت apk
- دانلود رمان برای آیفون،ایپد،اندروید،تبلت با فرمت epub
- دانلود رمان برای جاوا با فرمت jar
- دانلود رمان برای موبایل و کامپیوتر با فرمت PDF
- کانال تلگرام رمان دانلود: Telegram.me/romandl