رمان خانه عجیب ما |zahra.gh
نام_رمان: #خانه_عجیب_ما
نویسنده:#zahra.gh
ژانر: #ترسناک #اجتماعی #معمولی
خلاصه رمان خانه عجیب ما:
به نام خدا که مهربانیش همیشگى و رحمتش بى اندازه است .»
گاهى اوقات پشت درهاى بسته مى مانیم
گاهى اوقات فرصت هایمان را از دست مى دهیم
و زمانى هم راه اشتباه را انتخاب مى کنیم.
اما باید به یاد داشته باشیم:
«هر اشتباهى پایانى دارد.»
و اما این خودمانیم که پایانش را رقم مى زنیم.
قسمتی از متن رمان:
باهاش بودن نگاهم به دندونای تیز و چشمای کشیده و پوست سیاهشون افتاد، یه عصای
عجیب هم دست هرکدومشون بود و از زمین فاصله داشتن با بهت و ترس بهشون نگاه کردم .
مران یه قدم اومد سمتم با ترس یه قدم رفتم عقب و خوردم به در مران جلوتر نیومد و گفت :
– مگه قرار نبود با ما باشی؟
جوابی بهش ندادم با حرف زدن دوبارش انگار هیچ اکسیژنی توی هوا نبود، هر کاری میکردم
نمیتونستم نفس بکشم، ادامه داد :
– به هر حال تو برای ما یه تهدید به حساب میای، چه با ما باشی چه نباشی هم فرقی نمیکنه.
میکنه؟و خندید، نگاهم از پشت سر مران به مضو افتاد که پشت درختا بود. دیگه نایی برای تاش
کردن نداشتم و روی زمین افتادم، چشمام رو بستم و توی لحظه ی آخر تونستم نفس بکشم،
شروع کردم سرفه کردن و نفس کشیدن نگاهم به مران افتاد که با عصبانیت داشت به ب یرون
از پنجره نگاه میکرد رد نگاهشو گرفتم و به مِضو رسیدم که به درخت تکیه داده بود و دست به
سـ*ـینه و با لبخند به مران نگاه میکرد، نگاهشو به من دوخت و غیب شد، با ترس به مران
نگاه کردم، مران رو به اون چهار نفر گفت :
– برید دنبالش .اون چهار نفر رفتن سمت پنجره و غیب شدن. مران برگشت سمتم، یقمو گرفت و بلندم ک رد
محکم کوبیدم به در و درد بدی توی کمرم پیچید و آخم بلند شد، گفت :
– آخه، دردت گرفت .
یه صدا گفت :
– ولش کن .
مران برگشت پشت سرش و من رو روی زمین انداخت به پشت سریش که قیافه ی عجیبی
داشت نگاه کردم، اخمای مران رفت توی هم و گفت :
– چه جالب برادر ناتنیم میخواد مقابل من باشه، فکر کردی قدرتت به من میرسه؟
دانلودستان
- تعداد صفحات کتاب : 223صفحه
- دانلود رمان برای اندروید،تبلت با فرمت apk
- دانلود رمان برای آیفون،ایپد،اندروید،تبلت با فرمت epub
- دانلود رمان برای جاوا با فرمت jar
- دانلود رمان برای موبایل و کامپیوتر با فرمت PDF
- کانال تلگرام رمان دانلود: Telegram.me/romandl