ریشه در حسرت | نیایش یوسفی
نام رمان: #ریشه_در_حسرت
نویسنده: #نیایش_یوسفی
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه رمان ریشه در حسرت:
این داستان روایتگر زندگی دختری زیبا به نام رویاست که فراز و نشیبهای زیادی در زندگیاش رُخ میدهد.
دختری از خانوادهای متعصب و متدین که به دست یکی از تبهکارهای بنام دزدیده میشود و
بارها ترس ریختن آبرویش را تجربه میکند.
روزگار، دخترک داستان ما را در مسیر جدیدی قرار میدهد؛ اما باید دید در آخر این بازی سخت، پایان خوشیبرای دختر قصه ما رقم میخورد و یا رویای قصهی ما باید از تلخی آن کام بگیرد؟
قسمتی از متن رمان :
باز این دل سرگشتهی من یاد آن قصه شیرین افتاد.
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده میزد شیرین
تیشه میزد فرهاد
به راستی این حسرت چیست که با گفتنش آه از نهاد آدمیزاد بیرون میآید؟
از چرخش روزگار سیر میکند آدمی را و گاه آرزوی مرگ را تمنا میکند؟
چه کسی میداند همین کلمهی کوتاه اگر بر دل خانه کند چه آرزو و رویاهایی را ویران میکند؟
اگر یک روز باران بارید، از جا برخیز و در زیر آسمان گریان خدا بایست.
وقتی همنفس باران شدی، خودت را به دستش بسپار. حال برخورد قطرات باران را بر صورتت حس کن.هر قطره از باران جان تازهای به کالبدت میدمَد و زخمهای دلت را با هر ترنمش تسکین میدهد. شاید
سرمست از آن باران حس کنی تمام آن حسرتها شسته شدهاند و دل سبکشدهات احساس تازهای پیدا کند.دستانت را به سوی خدا بلند کن و چشمانت را به آسمان بدوز. شک نداشته باش درهای آسمان باز میشود.صیحهای از دل آسمان بلند میشود و بر قلب شکستهات مینشیند.با صدایی که قلبت را آرام میسازد، میگوید:«برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازهای بخش. نترس، من همیشه در کنارت هستم.»ای تویی که هر گام از زندگی و هر دم نفس از وجودمان، یادآور قدرت توست. ای تویی که گاه و بیگاه در وجودم نام عظمت، تمنا میشود. دست یاریام را که سویت دراز کردهام، بگیر و وجودم را پر از حس خوب نامت کن. بگذار تا همه بدانند اسطورهی وجودم خدا نامی نام دارد که همیشه در قلبم جاودانه است. طلا باید گرفت ذهنی که این جمله را خلق کرد:« به نام وجودی که وجودم ز وجودش گشته موجود.»” نیایش یوسفی”
مقدمه:
باز این دل سرگشتهی من یاد آن قصه شیرین افتاد.
بیستون بود و تمنای دو دوست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده میزد شیرین
تیشه میزد فرهاد
به راستی این حسرت چیست که با گفتنش آه از نهاد آدمیزاد بیرون میآید؟
از چرخش روزگار سیر میکند آدمی را و گاه آرزوی مرگ را تمنا میکند؟
چه کسی میداند همین کلمهی کوتاه اگر بر دل خانه کند چه آرزو و رویاهایی را ویران میکند؟
اگر یک روز باران بارید، از جا برخیز و در زیر آسمان گریان خدا بایست.
وقتی همنفس باران شدی، خودت را به دستش بسپار. حال برخورد قطرات باران را بر صورتت حس کن.هر قطره از باران جان تازهای به کالبدت میدمَد و زخمهای دلت را با هر ترنمش تسکین میدهد. شاید سرمست از آن باران حس کنی تمام آن حسرتها شسته شدهاند و دل سبکشدهات احساس تازهای پیدا کند.
دستانت را به سوی خدا بلند کن و چشمانت را به آسمان بدوز. شک نداشته باش درهای آسمان باز میشود.
صیحهای از دل آسمان بلند میشود و بر قلب شکستهات مینشیند.
با صدایی که قلبت را آرام میسازد، میگوید:«برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازهای بخش. نترس، من همیشه در کنارت هستم.»
ای تویی که هر گام از زندگی و هر دم نفس از وجودمان، یادآور قدرت توست.
ای تویی که گاه و بیگاه در وجودم نام عظمت، تمنا میشود.
دست یاریام را که سویت دراز کردهام، بگیر و وجودم را پر از حس خوب نامت کن.
بگذار تا همه بدانند اسطورهی وجودم خدا نامی نام دارد که همیشه در قلبم جاودانه است.
طلا باید گرفت ذهنی که این جمله را خلق کرد:
« به نام وجودی که وجودم ز وجودش گشته موجود.»
” نیایش یوسفی”
دانلودستان
- تعداد صفحات کتاب : 155 صفحه
- دانلود رمان برای اندروید،تبلت با فرمت apk
- دانلود رمان برای آیفون،ایپد،اندروید،تبلت با فرمت epub
- دانلود رمان برای جاوا با فرمت jar
- دانلود رمان برای موبایل و کامپیوتر با فرمت PDF
- کانال تلگرام رمان دانلود: Telegram.me/romandl